CINDERELLA - داستان TAM و CAM - بخش 1

تعداد بازدید ها: 791

LAN BACH LE THAI 1

    مدتها پیش مردی بود که همسر خود را گم کرد و با دختر کوچک خود به نام TAM زندگی کرد. سپس دوباره با یک زن شرور ازدواج کرد. دخترک این موضوع را در روز اول پس از عروسی پیدا کرد. یک ضیافت بزرگ در خانه بود اما TAM به تنهایی در یک اتاق تعطیل شد و به جای آن اجازه پذیرایی از میهمانان و حضور در جشن گرفت.

    علاوه بر این ، او مجبور بود بدون هیچ شام به رختخواب برود.

    اوضاع وقتی بدتر شد که یک دختر بچه تازه وارد خانه شد. مادر ناتنی CAM را پرستش می کرد - زیرا CAM نام دختر بچه بود - و او به شوهرش گفت که مرد در مورد TAM بیچاره دروغ می گوید که دیگر کاری با این مورد ندارد.

    «شما بروید و در آشپزخانه دور شوید و از خودتان مراقبت کنید ، شما کودک شیطانیزن شرور به TAM گفت.

    و او به دختر كوچك محل اسفبار كثيف در آشپزخانه داد و در آنجا بود كه TAM براي زندگي و كار كرد. یک شب به او یک تشک تام و یک بشقاب خزدار به اندازه و روتختی داده شد. او مجبور شد کفها را مالش دهد ، چوب را برش دهد ، حیوانات را تغذیه کند ، تمام آشپزی ها ، شستشو و کارهای دیگر را انجام دهد. دست های نرم و نرم ضعیف او تاول های بزرگی داشت ، اما درد را بدون شکایت تحمل می کرد. مادر ناپدری او نیز او را به جنگلهای عمیق فرستاد تا چوب راز با راز مخفی جمع کند که جانوران وحشی او را با خود حمل کنند. وی از TAM خواسته است كه آب را از چاههای عمیق خطرناك بیرون بكشد تا روزی او را غرق كند. TAM كوچك فقیر تمام روز كار و كار كرد تا اینكه پوست او متورم شود و موهایش گرفتار شود. اما بعضی اوقات ، او برای ترسیم آب به چاه می رفت ، خود را در آن نگاه می کرد و می ترسید که متوجه شود چقدر تاریک و زشت است. او سپس مقداری آب در توخالی دست خود گرفت ، صورت خود را شست و موهای صاف و بلند خود را با انگشتان شانه کرد ، و پوست سفید نرم دوباره ظاهر شد ، و واقعاً بسیار زیبا به نظر می رسید.

    وقتی مادر ناپدری فهمید که چگونه TAM بسیار زیبا است ، بیش از هر زمان دیگری از او متنفر بود و آرزو می کرد صدمات بیشتری به او وارد کند.

    یک روز ، او از TAM و دختر خود CAM خواست که به ماهیگیری در برکه روستا بروند.

    « سعی کنید تا حد امکان به دست آورید "، او گفت. « اگر فقط با چند مورد از آنها بازگردید ، شلاق خورده می شوید و بدون شام به رختخواب می شوید»

    TAM می دانست که این کلمات برای او منظور شده است زیرا مادر ناپدری هرگز CAM را که سیب چشمانش است ، ضرب و شتم نمی کند ، در حالی که همیشه TAM را به سختی می توانست شلاق بزند.

    TAM سعی کرد به سختی ماهی بگیرد و تا آخر روز یک سبد پر از ماهی بدست آورد. در همین حال ، CAM وقت خود را گذراند تا خود را در چمنزارها بچرخاند ، در آفتاب جنگ بگذرد ، گلهای وحشی را جمع کند ، رقص و آواز بخواند.

    خورشید پیش از CAM حتی ماهیگیری او را آغاز کرده بود. او به سبد خالی خود نگاه کرد و یک ایده روشن داشت:

    « خواهر ، خواهر او به TAM گفت ، « موهای شما پر از گل است. چرا وارد آب شیرین نمی شوید و برای خلاص شدن از آن ، یک goc شستشو می کنید؟ در غیر این صورت مادر قصد دارد شما را سرزنش کنداست. »

    TAM به توصیه ها گوش فرا داد و شستشو خوبی داشت. در این میان ، CAM ماهی خواهر را درون ظرف مخصوص خود ریخت و هرچه سریع تر به خانه خود رفت.

    وقتی تام فهمید که ماهی او دزدیده شده است ، قلب او غرق شد و او شروع به تلخی گریه کرد. مطمئناً مادر ناپدری او را به شدت مجازات شبانه می کند!

    ناگهان ، باد تازه و مطبوعی باد کرد ، آسمان خالص تر به نظر رسید و ابرها سفیدتر و در مقابل او ایستاده و لبخند بر لب آبی پوشانده اند. الهه رحمتبا خود یک شاخه بید سبز دوست داشتنی به همراه خود حمل می کند.

    « موضوع چیست ، فرزند عزیز؟ »پرسید گودز با صدای شیرین

    TAM به خاطر بدبختی خود به او حساب کرد و افزود « عالی ترین بانوی شریف ، من وقتی می روم خانه ، شبانه چه کار کنم؟ من از مرگ وحشت زده ام ، زیرا مادر ناپدری من را باور نخواهد کرد ، و بسیار سخت به من خواهد زد»

    La الهه رحمت او را تسلیت گفت.

    « بدبختی شما به زودی تمام خواهد شد. به من اعتماد داشته باشید و تشویق کنید. حالا به سبد خود نگاه کنید تا ببینید که آیا آنجا چیزی باقی مانده است؟ »

    TAM یک ماهی کوچک زیبا و زیبا با باله های قرمز و چشم های طلایی را دید و یک صدای گریه تعجب آور گفت.

    La الهه به او گفت که ماهی را به خانه ببرد ، آن را در چاه در پشت خانه قرار داده و روزانه سه بار آنرا با آنچه می تواند از غذای خودش نجات دهد ، تغذیه کن.

    TAM با تشکر از الهه بسیار سپاسگزار و دقیقاً همانطور که به او گفته شد انجام داد. هر وقت او به چاه می رفت ، ماهی برای سلام و احوالپرسی او روی سطح ظاهر می شد. اما اگر کسی دیگری بیاید ، ماهی هرگز خود را نشان نمی دهد.

    رفتار عجیب TAM توسط مادر ناپدری که او را جاسوسی می كرد ، متوجه شد و به سمت چاه رفت تا به دنبال ماهی هایی باشد كه خود را در آب های عمیق پنهان كرده است.

    او تصمیم گرفت از TAM بخواهد كه برای گرفتن مقداری آب به یك چشمه بسیار دور برود و با بهره گیری از غیبت ، لباس خزنده دوم را پوشید ، به تماس ماهیان رفت ، آن را كشت و آن را پخت.

    وقتی TAM برگشت ، به سمت چاه رفت و زنگ زد و زنگ زد ، اما هیچ ماهی وجود ندارد که به جز سطح آب لکه دار شده با خون دیده شود. سرش را به چاه تکیه داد و با بدترین حالت گریه کرد.

    La الهه رحمت دوباره ظاهر شد ، با چهره ای شیرین مانند یک مادر دوست داشتنی ، و او را آرام کرد:

    « گریه نکن ، فرزند من. مادر ناپدری شما ماهی را کشته بود ، اما باید سعی کنید استخوان های آن را بیابید و آنها را در زمین زیر حصیر خود دفن کنید. هر آنچه را که مایل به تملک خود هستید ، به آنها دعا کنید و آرزوی شما اهدا می شوداست. »

    TAM راهنمایی را دنبال کرد و استخوان های ماهی را در همه جا جستجو کرد اما هیچکدام را پیدا نکرد.

    « گیر! گیر! گفت: "مرغ ، مقداری برنج به من بدهید و استخوانها را به شما نشان خواهم داداست. »

    TAM به او مشتی از برنج داد و مرغ گفت:

    « گیر! گیر! مرا دنبال كن و من تو را به جايگاه خواهم برد»

    وقتی به حیاط مرغداری آمدند ، مرغ پشته ای از برگهای جوان را خراشیده ، استخوان های ماهی را که TAM با خوشحالی جمع کرده بود ، کشف کرد. دیری نگذشت که او طلا و جواهرات و لباس هایی از چنین مواد شگفت انگیز را بدست آورد که آنها دل هر دختر جوان را شاد می کردند.

    هنگامی که جشنواره پاییز آمد ، به TAM گفته شد كه در خانه بماند و دو سبد بزرگ لوبیای سیاه و سبز را كه مادر پدری شرور او مخلوط كرده بود ، مرتب كنید.

    « سعی کنید کار را انجام دهید به او گفته شد ، « قبل از اینکه بتوانید برای شرکت در جشنواره بروید»

    سپس مادر ناپدری و CAM زیباترین لباسهای خود را پوشیدند و به تنهایی بیرون رفتند.

    بعد از اینکه مسیری طولانی را طی کردند ، TAM صورت اشک آلود او را بلند کرد و دعا کرد:

    « ای ایزدبانوی رحمت ، لطفاً مرا یاری کنید. »

    یکباره ، چشم ملایم الهه ظاهر شد ، و با شاخه بید سبز جادویی خود ، مگس های کوچکی را به گنجشک تبدیل کرد که لوبیا را برای دختر جوان مرتب کرد. در مدت زمان کوتاهی کار انجام شد. TAM اشکهایش را خشک کرد و خودش را با لباس آبی و نقره ای درخشان آرایش کرد. او اکنون به عنوان زیبا به نظر می رسد شاهزاده، و به سمت جشنواره.

    CAM از دیدن او بسیار شگفت زده شد و به مادرش زمزمه کرد:

    « آیا آن خانم ثروتمند مثل خواهرم تام عجیب نیست؟ »

    وقتی TAM فهمید که مادر ناپدری و CAM با کمال میل به او خیره هستند ، فرار کرد ، اما با عجله ای که او یکی از دمپایی های خوبش را که سربازها برداشتند ، رها کرد و به سمت او رفت. پادشاه.

    La پادشاه آن را با دقت مورد بررسی قرار داد و اظهار داشت که قبلاً چنین هنری را ندیده بود. او خانمها را ساخت قصر سعی کنید آن را امتحان کنید ، اما دمپایی حتی برای افرادی که پا کوچکترین پا داشتند ، خیلی کوچک بود. سپس به همه زنان نجیب پادشاهی دستور داد كه این كار را امتحان كنند ، اما دمپایی هیچ یك از آنها مناسب نیست. در پایان این کلمه ارسال شد که زنی که بتواند دمپایی را بپوشد ، تبدیل شود ملکه، یعنی ، همسر اول کینگ.

    سرانجام ، TAM امتحان کرد و دمپایی او را کاملاً مناسب قرار داد. او سپس هر دو دمپایی را به تن کرد و در لباس درخشان آبی و نقره ای خود ظاهر شد ، بسیار زیبا به نظر می رسید. سپس او را به آنجا بردند دادگاه با یک اسکورت بزرگ ، شد ملکه و زندگی غیرقابل باور و درخشان داشته است.

NOTES:
1 : پیش گفتار RW PARKES به معرفی LE THAI BACH LAN و كتابهای كوتاه او می پردازد: «خانم باخ لان انتخاب جالبی را جمع کرده است افسانه های ویتنامی برای من خوشحالم که یک پیشگفتار کوتاه نوشتم. این داستان ها ، به خوبی و به سادگی توسط نویسنده ترجمه شده اند ، جذابیت قابل توجهی دارند ، و هیچ بخشی از معنایی که از موقعیت های آشنا انسانی پوشیده از لباس عجیب و غریب به وجود می آورد ، مشتق نمی شوند. در اینجا ، در تنظیمات گرمسیری ، دوستداران وفادار ، همسران حسود ، ناپدری های ناپسند داریم ، چیزهایی که داستانهای عامیانه غربی آنها ساخته شده است. یک داستان در واقع این است سیندرلا دوباره من اطمینان دارم که این کتاب کوچک خوانندگان زیادی را پیدا خواهد کرد و علاقه مندی را به کشوری تحریک می کند که مشکلات امروزی آنها متاسفانه بهتر از فرهنگ گذشته وی شناخته شده است. سایگون ، 26 فوریه 1958"

2 : … در حال بروز رسانی…

بان توو THU
07 / 2020

NOTES
ents مطالب و تصاویر - منبع: افسانه های ویتنامی - خانم LT. شبکه BACH ناشران کیم لای یک کوان، سایگون 1958.
se تصاویر برجسته ویژه توسط بان تو تو تنظیم شده است - thanhdiavietnamhoc.com.

همچنین ببینید:
◊ نسخه ویتنامی (وسیگو) با وب-صدا: DO QUYEN - Câu chuyen ve TINH BAN.
◊ نسخه ویتنامی (وسیگو) با وب-صدا: Câu chuyen ve TAM CAM - پن 1.
◊ نسخه ویتنامی (وسیگو) با وب-صدا: Câu chuyen ve TAM CAM - پن 2.

(بازدید بار 3,896، بازدیدکننده داشته است 3 امروز)